هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

کوچولویی که همه زندگی ما شد

بازم تاخیر

نمیدونم واقعا این روزا نمیرسم به وبلاگت سر بزنم یا تنبل شدم خلاصه که ببخشید که خیلی وقته آپ نشدی دختر کوچولوی من داره خانم میشه. دیگه تقریبا همه چیز میگه. دارم سعی میکنم دوزبانش کنم. البته اگه خودم تنبلی نکنم و باهاش حرف بزنم، تا حالا که پیشرفتش خوب بوده و یه سری از دستوراتو متوجه میشه و خیلی بامزه واسه خودش میخونه I love u, u love u اواخر مهر با باباجون و مامان جون رفتیم شمال و بابا متاسفانه نتونست بیاد ولی در کل خوش گذشت و هستی با پسر داییاش پارسا و کسری کلی بازی کرد و خوشحال بود یه مدته دارم سرچ میکنم که با هم بازیهای خلاقانه تری بکنیم که از اونجایی که هستی من به کثیف شدن دستش حساسه معمولا جواب نمیده. چون دوست نداره تو این ...
21 آبان 1393

یه تاخیر طولانی

بعد از یه مدت طولانی اومدم با یه عالمه حرف... دختر کوچولوی ما روز 23 اردیبهشت برای اولین بار خودش و بدون هیچ کمکی راه رفت. روز تولد امام علی بود که رفتیم باغ توی ده بالا که هستی خانم گل ما به طور خود جوش شروع کرد به راه رفتن و کلی ذوق زده از این توانایی جدیدش دخمل نازم تو این مدت یه عالمه چیزای بامزه میگی و دیگه تقریبا میتونی منظورتو برسونی. حسابی شیرین شدی و دلبر سی دی بیبی انیشتین رو خیلی دوست داری و باهاتم کار کردم حالا اعضای صورتتو به انگلیسی بلدی و هر کدومو که اسم میبرم نشون میدی. چیزایی که بلدی ایناست فعلا: eye - nose - mouth - hair - ear clap - wave - shake - jump - take a bow عاشق اب بازی هستی و هروقت میری...
29 تير 1393

یک مامان تنبل

دختر ناز من مامان نزدیک دوماهه وبلاگتو آپ نکرده. ببخشید یه خورده تنبل شدم ولی حالا میخوام از این مدت واست بنویسم و ایشالا دیگه زود به زود وبلاگتو تازه کنم عید امسال سال تحویل خونه مامان جون و باباجون بودیم و 5 تایی سالو تحویل کردیم. شبش هم رفتیم خونه بابا حاجی پیش عموها و زن عمو ها. امسال خاله جان نبودن و رفتن کانادا پیش بچه ها. جاشون خیلی خالی بود و هنوز هم هست چون هنوز نیومدن روز سیزده به در هم با عموها و زن عموها رفتیم باغ بابا حاجی و به هممون کلی خوش گذشت، جالب اینجاست که سیزده به در به همه مزه داد و حالا هر جمعه میریم باغ دخترم روز 4 فروردین واسه اولین بار راحت خودش رو پاهاش وایستاد. البته قبلش هم یه کوچولو وایمیستادی...
14 ارديبهشت 1393

تولد بابا حسام و یه اتفاق بد

هستی زیبای من امروز تولد بابا حسامه. متاسفانه امشب فهمیدیم که بابای زن دایی بهاره فوت کردن واین مساله شادی تولد بابایی ر خراب کرد. احتمالا فردا من و شما با باباجون و مامان جون بریم تهران واسه مراسم. خیلی واسه بهاره عزیزم ناراحتم وامیدوارم خدا بهش صبر بده. ولی با همه اینها دوست دارم به حسام عزیزم از طرف خودم و هستی یه عالمه تبریک بگم و بهش بگیم که دوستش داریم و بهش افتخار میکنیم. مطمئنم هستی با داشتن چنین پدری به خودش میباله. حسامم امیدوارم همیشه در کنار هم و هستی زندگیمان روزهای خوبی رو داشته باشیم. ...
2 فروردين 1393

11 ماهگی خانم خانما

هستی زیبای من باز هم یک ماه دیگه گذشت و تو بزرگتر شدی. باورت میشه یه ماه دیگه تولدته؟ دارم خودمو واسه تولدت اماده میکنم عزیزم ایشالا یه روز خوب و به یاد موندنی بشه گلم. دخترم حالا دیگه کلی حرفه ای میرقصی و دستاتو خیلی خوشکل تکون میدی. هفته پیش هم واسه اولین بار با مامان جون رفتیم پارک و تو خیلی خوشحال بودی و کلی تاب بازی رو دوست داشتی هر اتفاقی که واست میفته مثلا زمین میخوری یا به یه جایی میخوری و دردت میاد منو مقصر میدونی و میری بغل بابایی و میگی مامانننن. فکر کنم اینجوری چغولی میکنی دیگه همه زندگیمون خلاصه شده تو هستی و هرروزمون با شیرین کاریای این دخمل میگذره. بدون همیشه دوستت دارم عزیزم ...
28 بهمن 1392

یک تولد متفاوت

هستی زیبای من امسال قشنگترین تولد رو داشتم. چون زیباترین مخلوق در کنارم بود. واقعا حس زیبایی بود بودن تو در کنارمون. 5شنبه 10 بهمن تولدم برگزار شد.مامان جون و بابا جون و دایی هادی و زن دایی سعیده و خاله جون اومده بودن و همگی زحمت کشیده بودن. شب خوبی بود و دور هم خوش گذشت و مثل همیشه شیرین کاریای دخترم گرم کننده محفل ما بود. ایشالا هر سال روز تولدم در کنار هم باشیم و ما شاهد بزرگ شدن دختر نازم باشیم. اینم دخمل ناز من در تولد مامانش     در ضمن بابا حسام منو با این نوشته روی وایتبرد کلی سورپرایز و هیجان زده کرد   خلاصه ممنون از همههههه که این روز رو واسم زیبا کردن. ...
13 بهمن 1392

10 ماهگی هستی

دختر نازم اول باید بگم ببخشید که پست 10 ماهگیتو دیر میزارم. یه خورده این مدت کار داشتم و تنبلی کردم. خوب اول بریم سراغ کارایی که میکنی: دخترم عاشق رقصیدن و نینای نای کردنه و هر نوع موسیقی که صداش بیاد هستی باهاش میرقصه و دست میزنه. کلی بچم مجلس گرم کنه دالی کردنم دوست داره و میگه "ادی" دیگه به هرجایی که بتونه هم دست میگیره و بلند میشه و راه میره. کلی شیطون شده و میخواد همه جا بره. در ضمن خیلی دوست داره که دستشو بگیریم و تاتی کنه وقتی اب بخواد میگه اااااااااااب و وقتی شیر بخواد میگه اااااااب به به خلاصه که روز به روز داره کارای جدید میکنه ششمین دندونش هم داره در میاد. دوتا بالا و دوتا پایین و یه نیش پایین و جدید...
3 بهمن 1392

این روزها

هستی کوچولوی من از ۴دی کامل شروع کرد به چهار دست و پا رفتن. حالا هم همه جا رو میگیره و بلند میشه. این همه جا شامل سر و کول من و باباش هم میشه;-) دخترم چند روزیه شبا به زور میخوابه و همش دلش میخواد بیاد تو هال و شیطونی کنه, هی باید ببریمش تو اتاق و تا میزاریمش رو تخت سریع بلند میشه و میشینه و ما ناامید از خوابیدنش دوباره میاریمش تو هال:-\ و این قضیه چند بار تکرار میشه. امسال هستی اولین یلداش رو هم خونه باباجون و مامان جونش با دایی هادی و زن دایی سعیده گذروند. امیدوارم روزهای زیبای زندگیت مثل شب یلدا طولااااانی باشه دخترم. کلی هم این روزا دخملم شیطون شده و هر جا میریم کلی همه رو به خودش جذب میکنه, نمیدونم چرا ولی همه سریع میان سمتش و دوس...
11 دی 1392

9 ماهگی دخمل طلا

سلام دخمل ناز من واقعا یک ماه گذشت؟!!! چقدر زود داره روزا میگذره و دختر ناز من بزرگ میشه. چند روزه میخوام بیام واست بنویسم ولی یهو دیدم شد سر ماهگردت. دختر ناز من دومین دندونت هم جوونه زده و الان 1.5 دندون داری که کلی بامزه باهاشون میخندی. از 19 آذر هم از حالت چهار دست و پا میشینی که این توانایی رو هم به تواناییهات اضافه کردی. دختر کوچولوی من چند روزی هست خیلیییییییییی بامزه میگه "آب". وقتی تشنت میشه یا ما بهت میگیم آب میخوای تو هم کلی اون دهن کوچولوتو باز میکنی و میگی "آّآآآآب" وقتی هم داری سینه خیز میری بینش رو پهلوت لم میدی و پاتو میخارونی که خیلی بانمک میشی. وقتی هم آهنگ میزاریم یا حتی کوچکترین صدا...
25 آذر 1392