هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

کوچولویی که همه زندگی ما شد

یک مامان تنبل

1393/2/14 14:28
نویسنده : مامانی
169 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز من

مامان نزدیک دوماهه وبلاگتو آپ نکرده. ببخشید یه خورده تنبل شدم ولی حالا میخوام از این مدت واست بنویسم و ایشالا دیگه زود به زود وبلاگتو تازه کنمآرام

عید امسال سال تحویل خونه مامان جون و باباجون بودیم و 5 تایی سالو تحویل کردیم. شبش هم رفتیم خونه بابا حاجی پیش عموها و زن عمو ها.

امسال خاله جان نبودن و رفتن کانادا پیش بچه ها. جاشون خیلی خالی بود و هنوز هم هست چون هنوز نیومدنغمگین

روز سیزده به در هم با عموها و زن عموها رفتیم باغ بابا حاجی و به هممون کلی خوش گذشت، جالب اینجاست که سیزده به در به همه مزه داد و حالا هر جمعه میریم باغ زیبا

دخترم روز 4 فروردین واسه اولین بار راحت خودش رو پاهاش وایستاد. البته قبلش هم یه کوچولو وایمیستادی ولی از اون روز کامل رو پات ایستادی. حالا هم میتونی راه بری ولی میترسی و دست منو میگیری و میگی "تااااااتیییی"

در ضمن عمو حامد که تو اسفند ازدواج کرد هم داره نینی دار میشه اونم دو قلوخندونک خلاصه که داره به جمع نینی ها اضافه میشه

هفته پیش یعنی 7 فروردین منو دخترم واسه کارای مدرکم رفتیم تهران خونه دایی حامد. خدارو شکر کارم انجام شد و چهارشنبش رفتیم شمال ویلای دایی. دخملم کلی با پارسا و کسری بازی و دعوا کردخندونک

در مجموع خوش گذشت و قرار بود من و هستی تا هفته بعدش بمونیم که دیدیم بابا حسام دپرس شده و دلش واسه دخترش تنگیده، واسه همین ما برگشتیم.

بابا حسام تو صفحه فیسبوکش این متنو نوشته بود:

وقتی دخترت ازت دوره...

وقتی دوریش بهت فشار میاره...

وقتی دیدن عکساشم راضیت نمیکنه...

دیگه راهی برات نمیمونه جز اشک...

فقط اونایی که دختر دارن میفهمن.

 

خوب حالا بریم سراغ عکسا:

عکسای نوروز 93

 

 

هستی و باباجون

 

هستی در حال رفتن به سیزده به در

 

اینا هم یه سری از عکسای این مدت

 

اینا هم عکسای شمال:

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)