بازم تاخیر
نمیدونم واقعا این روزا نمیرسم به وبلاگت سر بزنم یا تنبل شدم
خلاصه که ببخشید که خیلی وقته آپ نشدی
دختر کوچولوی من داره خانم میشه. دیگه تقریبا همه چیز میگه. دارم سعی میکنم دوزبانش کنم. البته اگه خودم تنبلی نکنم و باهاش حرف بزنم، تا حالا که پیشرفتش خوب بوده و یه سری از دستوراتو متوجه میشه و خیلی بامزه واسه خودش میخونه I love u, u love u
اواخر مهر با باباجون و مامان جون رفتیم شمال و بابا متاسفانه نتونست بیاد ولی در کل خوش گذشت و هستی با پسر داییاش پارسا و کسری کلی بازی کرد و خوشحال بود
یه مدته دارم سرچ میکنم که با هم بازیهای خلاقانه تری بکنیم که از اونجایی که هستی من به کثیف شدن دستش حساسه معمولا جواب نمیده. چون دوست نداره تو این بازیا که اکثرش هم با رنگ هست دستاش کثیف بشه
ولی حالا صبحا که بیدار میشه میگه بریم بازی شادی، یعنی بریم تو اتاقش بازی کنیم
خلاصه که داریم کلی با هم کیف میکنیم
چند روز پیش هم دخترم خونه مامان جون دم پله که میخواست کفششو بپوشه با صورت از پله ها رفت پایین زیر چشمش کبود شد و لبش ورم کرد ولی چون کلاه سرش بود خداروشکر سرش ضربه نخورد.
راستییی من کلی از واکسن 18 ماهگی میترسیدم چون شنیده بودم خیلیییی درد داره، که خوشبختانه دخمل من بعد از واکسن رفت پیش باباجون و اونجا اینقدر از پله ها بالا و پایین رفت که همه مونده بودیم واقعا این دختر درد نداره!!! و به این ترتیب واکسن سخت 18 ماهگی رو با خوبی و خوشی پشت سر گذاشتیم
حالا بریم یه خورده عکس از دخمل طلا ببینیم، دخملم کلی بزرگ شده
پارک هفتم تیر
عکسای شمال
اینم یک عدد دختر نماز خون